خدایا! دلم برایت تنگ شده. خدایا! دلم برای محمد و آل محمد تنگ شده، دلم برای پدران آسمانی ام تنگ شده، خیلی کم آورده ام و آنها را مدتی است که ندیده ام و می خواهم صد تا صلوات بفرستم. صلوات عاشقانه و با عشق و با ارادت.
دلم برای مادرم فاطمه زهرا تنگ شده، می خواهم مفاتیح را باز کنم، زیارت بخوانم. برای ثواب نمی خوانم، پاداش هم نمی خواهم؛ فقط دلتنگم؛ کم آورده ام و از همه چیز دنیا خسته ام؛ خواسته ای ندارم. از اینجا می خواهم به قم بروم و با خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها، دختر موسی بن جعفر گپی بزنم. می خواهم بروم جمکران و با آقا فقط کمی حرف بزنم و بیایم. دلم برای امام رضا ع تنگ شده. اصلا نمی خواهم بگویم چه چیز را بده. مشکلات دارم، اما برای خودش دلم تنگ شده. می خواهم بروم بغلش کنم و ببوسمش.
قربان دلی بروم که این هوس ها را دارد. چه دلی است این دل که هوس های اینطوری به سرش می زند! کسی که از روی دلتنگی 950 کیلومتر راه را طی می کند تا به مشهد برود و خسته آنجا می رسد. این خیلی قشنگ است. چشمت که به این گنبد قشنگ می خورد، بدان که ضریح، حکم دست آقا را دارد. وقتی می روی ضریح را می گیری و می بوسی؛ داری به آقا می گویی: آقا! من خیلی دلم تنگ شده بود، آمده ام شما را ببینم. امام رضا به شما چیزی را می گوید که محکم است؛ حرف دل نیست که می خواهم بگویم؛ استحسان شخصی هم نیست، زبان حال هم نیست. متن روایت است. وقتی می گویی من خیلی دلم تنگ شده و حالا آمده ام اینجا، امام رضا می گوید: من دلم خیلی بیشتر تنگ شده بود. اصلاً من دلم تنگ شد که به تو گفتم بیایی اینجا. تو بچه ی منی. من خودم آمدم در دلت. خودم آمدم در دلت و تحریکت کردم که بلند شوی و بیایی پیش من. وقتی هم می روی جمکران می بینی آقا نشسته آنجا منتظرت است.
خدا رحمت کند میرزا را، می گفت یک موقع رفتی حرم امام رضا خوابت گرفت نگویی بی ادبی شد، من آمدم اینجا گرفتم خوابیدم. آقا اینقدر مهربان بوده دیده تو خسته ای خودش تو را خوابانده است. می خواباندت که خستگی ات در برود. این حس، چه حس قشنگی است که وقتی انسان هوس می کند زیارت عاشورا بخواند، می گوید:« السلام علیک یا اباعبدالله؛ السلام علیک یابن رسول الله»، بعد یک دفعه می بینی، این امام حسین بوده که دلش تنگ شده بود که تو را آورده برای زیارت عاشورا خواندن. این خانم فاطمه زهرا بوده؛ این خانم زینب کبری بوده؛ این خانم حضرت رقیه بوده که شما را آورده اینجا؛ آقا علی اکبر بوده؛ آقا ابالفضل بوده که تو را آورده اینجا. و چقدر ماجرای این عشق و این رفاقت عالی است. ماجرای این رفاقت اشرافی چقدر شیرین است. و ما چقدر با نادانی های مان این صحنه های عاشقانه دنیا را خراب می کنیم. یک عمر در آغوش شان هستیم، ولی از آنها فراری هستیم. وقتی صحنه می رود کنار، خدا نکند بعد از مردن ما بفهمیم. خدا نکند بعد از قیامت بفهمیم که ما کجا بودیم و در چه آغوش بازی، به جای تربیت شدن، چموشی کردیم و نارفاقتی کردیم.
استاد محمد شجاعی
آخرین نظرات