به دلت مراجعه کن و ببین کجا دوست داری بپلکی؟ جوانی و عمرت را در کجا دوست داری بگذرانی. با چه کسانی؟ ما آنقدر آدم هایی داریم که در مسجد نماز جماعت آمدند خواندند؛ به بسیج آمدند و به جاهای اینچنینی آمدند؛ ولی اصلاً رفاقت شان این نبود. جایش که افتاد، رفتند سراغ رفیق های خودشان. آنها را در دبی پیدا کردند؛ در کیش پیدا کردند. رفیق بازی را شروع کردند، اما بعد گفتند ما چه ساده بودیم که یک زمانی بسیج می رفتیم؛ یک زمانی می رفتیم مسجد؛ یک زمانی نماز می خواندیم. این از اولش هم آن طرفی بود. به ریش و انگشتر و عبا و عمامه نیست. همه ذات یک نفر و دارایی یک نفر یک چیز است و آن هم دل او است. برو در دلت همین الان ببین دوست داری با چه کسانی رفاقت کنی. قیمتت و لیاقتت هم همان است. آرزویت را نگاه کن؛ از آرزویت می فهمی.
خدا رحمت کند حسن واحدی را. جبهه رفته بود، رادیو با او مصاحبه کرده بودند که انگیزه شما از جبهه رفتن چیست. گفته بود: من نمی دانم. امام گفت: بروید دارم می روم.
در عملیات خیبر عکسش را در تلویزیون نشان می داد، وسط دریاچه یک جاده است؛ دو طرف آب، ما رفتیم با چه سختی زیر گلوله و تیربار و موشک خودمان را به آنجا رساندیم، این کنار دریاچه همه در خط سنگر زده بودند، در گِل نشستیم. مختصات نظامی طوری است که دشمن خیلی راحت می تواند بزند. می داند آب کجاست، خاکریز کجاست. در شلمچه ما باید مقاومت می کردیم و آنجا را نگه می داشتیم. عراقی ها گلوله را می زدند، درست می آمد در سنگر و افراد را تکه تکه می کرد. یعنی ما می دانستیم دفعه بعد چه کسی کشته می شود؛ دو دقیقه بعد کی کشته می شود. به نزدیکی های ما رسیده بود. یک پسر 13- 14 ساله دوتا قبلی او تکه تکه شده بودند، همه تکه ها را ما می دیدیم؛ وقتی می زد، این تکه های بدن شان روی نی ها قرار می گرفت. یک دفعه دیدم این پسر 13- 14 ساله گفت: آه، من نگاهش کردم، گفتم: حتماً خسته شده و بریده. گفتم: چی شده؟ گفت: یاد امام افتادم؛ امام الان چه کار می کند؟ این مسخره کردن مرگ است. کجا شما این صحنه را دارید؟ اصلاً حواسش نیست که دو سه دقیقه دیگر قرار است گلوله بخورد. گفت: این رفیق ما شهید شده؛ بیا یک عکس با این تکه بدنش از ما بگیر. سر جنازه اش یک عکس از ما بگیر.
باید ببینی که دلت کجاست؟ یک موقع می گویی قربان امام زمان بروم، تنها است؛ مضطر، غریب و آواره است. همین دلدادگی صبح جمعه تو را بیرون می برد تا آل یاسینی بخوانی، ندبه ای بخوانی و گریه کنی. پس ببین دلت کجا می رود؟ قیمتت هم همان است. از دلت می فهمی کجایی هستی. ادا در نیاوریم. یعنی شما نماز شب هم بخوانی، اگر عقربه دلت دنیا باشد، باز ادا درآوردن است. ببین عقربه دلت کجا می رود.
خدا آنقدر آینه گذاشته برای ما که ما بفهمیم چه کاره ایم. از نوع موسیقی که انتخاب می کنی باید بفهمی چه کاره ای. ببین دلت سراغ کدام ساز و کدام خواننده می رود؟ در فیلم ها کدام طرفی می روی؟ در کتابها و مقاله ها ببین دلت کجا می رود؟ در هنر دلت به چه سمتی می رود؟ به رفیق هایت نگاه کن، ببین رفیق هایت کی ها هستند. قیمت شان را بگیر؛ قیمت خودت هم همان است.
رفیقی که می گوید: خدایا من دلم برای تو تنگ شده، می خواهم دو رکعت برای خودت نماز بخوانم. اصلاً چون دلم تنگ شده، دوست دارم با تو حرف بزنم. هیچ کاری با کسی ندارم. این سجاده را بیندازم یک وضو به عشق خودت بگیرم و بایستم با تو دو کلام حرف بزنم. خدایا دلم تنگ شده؛ این نماز صبح هم که اصلاً چیزی نبود؛ یک قطره ما خوردیم رفت پی کارش. می خواهم بعدش بنشینم تسبیح بگردانم. دستم را بگیرم به این تسبیح، بیایم با تو بیشتر صحبت کنم.
استاد محمد شجاعی
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات