اگر کسی بخواهد به جنگ با خدا برود، خدا خوارش می کند. من آدم های زیادی را دیده ام که به جنگ با خدا افتاده اند و خدا خوارشان کرده و همه چیز را از آنها گرفته است. امشب در اوج پولداری و ثروت است، اما دو روز بعد، همه چیز را باخته است. چون در جنگ و لجبازی با خدا افتاده. آدم باید خیلی از این مسیر بترسد. «برحذر باش، که سر می شکند دیوارش».
گاهی حس لجبازی در انسان زیاد می شود. شما ببینید غالب وقتها که شما سرتان می خورد به سنگ، یک دفعه سرمایه 10 سال 15 سال 20 سالت را از دست می دهی، چیزی که اصلاً فکرش را نمی کردی اتفاق افتاده. مثلاً ما الان هزاران جوان داریم که فقط برای مهریه به زندان افتاده اند. در حالی که زمانی در مخیله اش هم نمی آمد که این خانم روزی او را به زندان بیندازد. ولی گاهی طوری می شود که یکدفعه خداوند کاری می کند که عزیزترین کست دشمنت می شود و او را به جانت می اندازد. با بچه ات بیچاره ات می کند؛ با ناموست بیچاره ات می کند؛ با همسرت، با پدرت، با مادرت، با بهترین رفقایت تو را به خاک مذلت می نشاند. به فرعون چقدر فرصت داد، اما وقتی درست نشد، گفت: می دهم موسی را خودت بزرگ بکنی و بعد همان را می اندازم به جانت. مکر خدا خیلی خطرناک است.
در دعای صحیفه سجادیه داریم، خدایا علیه من مکر نکن. خدایا به نفع من مکر بکن؛ اما علیه من مکر نکن. آدم یک دفعه آنقدر بی شعور می شود که خودش را درگیر می کند با خدا. درگیر می کند با امام زمان. گاهی آدم چنان ضربه هایی می خورد که 10 سال طول می کشد تا بفهمد که ماجرا چه بوده و چه اتفاقی افتاده و بعدا به هوش بیاید. این تازه مال دنیایش است؛ آخرتش هم که بماند.
خدا می گوید اگر کسی رفیق من را بخواهد خوار کند، به جنگ من آمده؛ پس من بیچاره اش می کنم. یک موقع است که اصلاً رفیق نیست، مؤمن است. پدر است، مادر است؛ اگر با پدر و مادر درگیر شوی، بیچاره ای. آدم را به خاک مذلت می نشیند. وقتی آدم بی حساب به حریم پدر و مادر برود، این جنگ با خداست. اگر آدم بخواهد با همسرش درگیر شود، خدا حالش را می گیرد و می گوید به یک نفر ظلم کردی، من طرف مظلومم. من با تو می جنگم.
اگر با رفیق من درگیر شوی، ما وسطیم. این یک مسئله خیلی ویژه است. اگر کسی با رفیق من درگیر شود، با من درگیر شده است. ادبیات رفاقت را ببینید. برای همین انسان همیشه باید فکر بکند این کسی که من راجع به او و علیه او حرفی می زنم، نکند رفیق خدا باشد. نکند پیش خدا عزیز باشد. پس عاقل کسی است که اصلاً آدم ها را ریز نمی بیند. اگر یک گناهکار دیدی، حواست باشد، ممکن است، پیش خدا عزیزتر از تو باشد. آلوده است، فاحشه و مشروب خور است؛ اما حواست را جمع کن که شاید پیش خدا عزیزتر از تو باشد. این عزیز بودن نسبی است. اما یک وقتی است که بحث عزیز بودن نیست؛ بحث رفیق خدا بودن است. مثل کسی که به مالک اشتر جسارتی کرد، خواست مسخره بازی در بیاورد. به او گفتند تو می دانی این کیست؟ این مالک اشتر است. رفیق امیرالمؤمنین است. آدم یک موقع یک کاری بکند و بعد بفهمد طرف که به او جسارت و بی ادبی کرده کیست، کارش سخت می شود.
خدا رحمت کند استاد ما حضرت آیت الله مجتهدی را که می فرمودند: یک موقع من در حوزه در حیاط مسجد نشسته بودم؛ تابستان بود و داشتم با یکی از رفقا صحبت می کردم، خیلی بحث داشتیم. یک آقایی آمد که به قیافه اش می خورد که از روستایی ها باشد. سلام علیک کرد و گفت؛ با آقای فلانی کار دارم. گفتم: نمی دانم کجاست و مشغول حرفمان شدیم. رفیق من گفت: می دانی این کی بود که با او اینطوری حرف زدی؟ گفتم: نه. گفت: یکی از اولیای خداست. تا این را گفت، دنبالش دویدم. او را آوردیم و نشاندیم و گفتیم: عذرخواهی می کنیم. آب یخ و خیار آوردیم و تحویل گرفتیم. آخر سر که می خواست برود گفتیم، یک چیزی به ما بگو. گفت: «اگر من را نمی شناختی و احترام می گذاشتی، به یک جایی می رسیدی».
استاد محمد شجاعی
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات