از آن جهت که انسان موجودی بینهایت است، موجود بی نهایت می تواند الگوی او باشد.
قرآن می فرماید که شما معشوق تان خداست، الگوی تان خدا و رسولش است. «و لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ = نیکوترین الگو برای شما پیامبر است».
خدا معشوق من است و برای رسیدن به خداوند باید شبیه خداوند شوم. لذا پیامبر فرمودند: «تخلقوا بِاَخلاقِ الله= تخلق به اخلاق خدا پیدا کنید» یعنی شبیه خدا شوید. چون خداوند ما را آفریده است که شبیه خودش شویم، پس باید مثل خدا عمل کنیم. از طرفی وقتی قرار است به پیامبر برسیم، باید مثل پیامبر عمل کنیم. پس مبنای ارزشی من تنظیم می شود. یعنی میزان قدر و قیمتم دستم می آید و می دانم من لایق چه کسانی هستم و قیمتم اهل بیت و ائمه هستند و اینها حدهای من هستند. وقتی که مبانی ارزشی ما مشخص می شود، به دنبالش قدرت روحی می آید. از این جهت که وقتی فهمیدم که باید رفتارم مثل معشوقم باشد تا بتوانم به او برسم، دیگر دنبال این نیستم که دیگران چه فکری می کنند و چگونه ارزیابی می کنند. سر به سر دیگران نمی گذارم، چون می دانم می خواهم چه کار کنم. چون می دانم با مردم زندگی می کنم، ولی الگویم هیچ کس نیست.
از آن پس، درگیر امور کم اهمیت نمی شوم. دیگر نمی گویم فلان شخص چون به خانه ی من نیامد، من هم به خانه اش نمی روم و صله ی ارحام نمی کنم یا همان معامله ای که برادرم با من کرد، من نیز همان را با او انجام می دهم. چون در این صورت آنها الگوی من می شوند و دیگر پیامبر الگوی من نیست. بنابراین، به سمت سنخیت با برادرت می روی و به او نزدیک می شوی. اما اگر بگویی پیامبر، امیرالمومنین یا فاطمه ی زهرا این کار را می کرد، مبنای ارزشی ات مشخص می شود، دیگر از این جهت که کسی قدر زحماتت را نداند به تو بر نمی خورد، چون قیمت تو در دستت است. اینجاست که اگر هزار نفر هم بخواهند قیمت انسان را پایین بیاورند پایین نمی آید. بطور مثال می دانم که یک ساعتی طلاست و یک میلیون تومان می ارزد، اگر کسی بگوید: این آهن پاره است، نمی پذیرم. چون می دانم قیمت و مبنای ارزشی آن چقدر است. در مورد خودم نیز می دانم که اگر بخواهم رفتاری را بکنم، باید با ارزش و حدود قیمتی خودم که معشوقم است، رفتار کنم. نمی توانم با کسی که قیمتش ارزان است، معامله کنم. پس دیگر نمی توانم سر به سر کسی بگذارم و با کسی بحث کنم و درگیر شوم. می دانم می خواهم چه کار کنم.
وقتی الگوی من پیامبر باشد، هیچ کس نمی تواند روی من تأثیر بگذارد. معلم یا استاد دانشگاه، چون چند کلاس سواد بیشتر دارد، استاد و معلم من است، ولی الگوی زندگی انسانی من نیست. بطور کلی فلان ورزشکار، هنر پیشه، استاد دانشگاه یا فلان صاحب کسب و پیشه، الگوی من نیست. در این صورت من با یک استحکام خاصی با افراد وارد ارتباط خواهم شد. چون حد قیمتی خود را می دانم. اگر خواستم به شاگردی یا گوش کردن حرف یک نفر تن بدهم، می گویم او زمانی ارزش دارد که بتوانم به الگوی اصلی ام نزدیکتر شوم و شباهتم به او بیشتر شود. با این وضع، دیگر هیچ کس بر ما سیطره ندارد و ما ذلیلانه به خود نگاه نمی کنیم و ثروت کسی هیچ تأثیری روی ما نمی گذارد. برای شخصیتش ارزش قائل هستیم وگرنه ثروتش ممکن است او را بدبخت تر و منفورتر کند و از انسانیت دور کند. به همین دلیل بر این عقیده هستیم که حتی اگر کسی مجتهد هم باشد، اگر ما را از پیامبر دور کند، به درد ما نمی خورد.
با الگوگیری، زندگی انسان خیلی راحت می شود و در یک روال خوبی می افتد. چون می داند می خواهد چه کار کند و کجا برود و به کمتر از معشوق و الگویش، خودش را نمی فروشد. پیامبر را گذاشته اند که الگوی ما باشد. «ولکم فی رسول الله اسوة حسنة= برای شما در وجود پیامبر ص اسوه ونمونه ی حسنه ای هست». پس حد مشخص است. هر کسی که با ایشان شباهت دارد و می تواند ما را یک قدم به ایشان نزدیک کند، قبولش داریم. اما اگر خواست حرف دیگری بزند و ما را از آنها دور کند، نمی پذیریم. عظمت، قدرت، ثروت یا سواد او روی من سیطره پیدا نمی کند. زیارت یعنی من این آقا را دوست دارم و می خواهم با او همسایه و همراه شوم. پس برای «معیت» با او، باید سنخیت داشته باشم و برای سنخیت، باید پا جا پای ایشان بگذارم. این که دیگران کجا پا گذاشتند، به من ربطی ندارد. در نتیجه قدرت شبیه سازی من بیشتر می شود و با خدا درگیر نمی شوم.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات