دو نوع شخصيت داريم؛ يک نوع شخصيت که جنبة عقلانيت در او غلبه دارد، و يک نوع شخصيت که جنبة احساسات بر او غلبه دارد. شخصيت نوع اول اگر خود را تربيت نکند جنبة عقلانيت او در امور دنيايي و محاسبات دنيايي رشد مي کند و اگر خود را تربيت کند، جنبة عقلانيت او در سير به سوي معقولات عالم اعلا رشد مي کند.
شخصيت نوع دوم نيز که بيشتر جنبة احساسات و شيفتگي در او غلبه دارد، اگر آن جنبه را تربيت نکند شيفتة دنيا و امور دنيا مي شود و با دنيا معاشقه مي کند، ولي اگر آن روحيه را تربيت کند قلب او - که مرکز احساسات متعالي است - رشد مي کند و با وجود حقايق مرتبط مي شود.
اگر حافظ مي گويد:
عاشق شو ور نه روزي كار جهان سر آيد
ناخوانده نقش مقصود در كارگاه هستي
نظر به ايجاد شيفتگي از نوع دوم در روح دارد. مي گويد در اين دنيا مسلمان معمولي نباش، شيفته و شيدا باش، امّا شيفته و شيداي خوبي ها و حقايق. كسي كه شيفته ي خوبي ها و حقايق شد از بسياري از مسائل وَهمي و بازي هاي نفس امّاره، آزاد است، ديگر چيزهايي كه بقيه را مشغول خود مي کند، مثل تجمّلات، توجه به نظر مردم و امثال اين ها، براي اين فرد دغدغه نيست.
روحِ شيفتة خوبي ها و حقايق، شيفتگي خود را مديريت مي کند که اوّلاً: گرفتار شيفتگي هاي وَهمي نشود. ثانياً: خود را از عوامل شيفتگي حقيقي محروم ننمايد، و به واقع آنچه را که موجب مسرورشدن جان و قلب اولياء الهي است بشناسد و مسرور شود. قلب حضرت يعقوب(ع) از اين نوع قلب ها است و لذا با ديدن حضرت يوسف(ع) که مجسمه ي عصمت و صفا و پاکي است، مسرور مي شود و با از دست دادن او محزون مي گردد، چون غم و شادي خود را مديريت کرده و اين مخصوص هرکسي است که جهت قلب خود را به سوي حقايق و معنويات سير داده است.
پس ابتدا بايد متوجه باشيم، روحي كه شيفته نيست روح مرده است، ولي روحي هم كه بر دنيا شيفته است روحي است سراسر بي محتوا، برعکسِ روحي كه شيفتة حقايق و اولياء الهي و ائمه معصومين(ع) است، چنين روحي زنده و اميدوار مي باشد. پس باید کاري كرد تا در کنار عقل، قلب هم به صحنه بيايد و نسبت به حقايق شيفتگي پيشه کند، منتها شيفتگي اش جهت دار باشد
منبع:برشی از کتاب فرزندم اینچنین باش
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات