آدم بايد چيزي را دوست داشته باشد که ارزش دوست داشتن داشته باشد و بتواند به رسم محبّت و دوست داشتن، محبّ خود را فداي محبّوبش کند، نه اين که محبّوب را براي خود بخواهد، در آن حال آن دوستي، دوستي حقيقي نيست و بهره اي که در محبّت و عشق حقيقي هست در آن نيست.
اصحاب کربلا امام حسين(ع) را براي خودشان دوست نمي داشتند، اين آن دوستي حقيقي که جواب عمق جانمان را بدهد نيست، اصحاب کربلا ديدند اصلاً امام حسين(ع) عين دوست داشتن است. ابتدا از حجاب کبر و شهرت آزاد شدند، به عمق جانشان رجوع کردند ديدند تمام وجودشان محبّت به حسين(ع) است، همچنان که عمق جانشان يعني قلبشان محبّت و ايمان به خدا است، لذا براي آن که جواب آن عشق را بدهند - که عالي ترين شکل زندگي است - تمام وجود خود را فداي امام حسين(ع) کردند.
وقتي حضرت سيدالشّهداء(ع) در شب عاشورا به ياران خود فرمودند: «إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا»؛من بيعت خود را از شما برداشتم از تاريکي شب استفاده کنيد و همگي برويد. ابتدا جناب عباس قمر بني هاشم برخاست و عرض کرد: «لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَی بَعْدَكَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَدا…»؛
هرگز ما چنين نمي کنيم براي آن که بعد از شما بمانيم، هرگز خداوند از ما چنين چيزي را نبيند. سپس اصحاب آن حضرت روشن کردند معني زندگي شان را در فداشدن براي امامشان يافته اند. از جمله زهيربن قين عرض کرد: «فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّی أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی يَدْفَعُ بِذَلِكَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤُلَاءِ الْفِتْيَانِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ»؛
سوگند به خدا دوست مي داشتم كشته شوم دوباره زنده گردم و بهمين كيفيت هزار مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خدای متعال بدين وسيله تو و جوانان اهل بيتت را از آسيب دشمنان نگه داری فرمايد. چون اصحاب کربلا متوجه شده بودند چگونه جواب عشقي را که خدا در جان آن ها گذارده پاسخ دهند و لذا آن چه براي آن ها مهم بود آن عشق بود و نه چيز ديگر.
البته همان طور که آرام آرام قلب آماده مي شود تا محل ايمان به خدا گردد و انسان بايد در اين راه خود را از موانع تجلي ايمان آزاد کند، محبّت به اهل البيت(ع) هم همپاي ايمان آرام آرام و با رفع خودخواهي ها وارد قلب مي شود.
در کربلا موضوع محبّت به محبّوبِ حقيقي بود که توانست کار را تا آن جا برساند. اصحاب امام(ع) فقط براي اين که ارادتشان را به امام معصوم(ع) تغذيه کنند متوجه بودند که نياز دارند مودّت به آن حضرت را با فداکردن خود به فعليت در آوردند و تا ابد با چنين مودّتي زندگي کنند، مثل اين که انسانِ تشنه با آب خنک نياز خود به آب را جواب مي دهد و تغذيه مي کند، واقعاً عشق و محبّت به اولياء الهي که مظهر اسماء حسناي خداونداند به خودي خود مقصد اصلي هر انساني است، شعله ور نگهداشتن اين محبّت و بي جواب نگذاشتن آن، مقصد هرکسي است که مي خواهد نيمه کاره نميرد.
هرچه انسان خود را فداي محبّوب متعالي خود بکند جانش خنک مي شود و اصحاب کربلا اين موضوع را از قبل خوب فهميده بودند ولذا در شرايط پيش آمده فرصت را از دست ندادند و نگذاشتند که عقل مانع عشق شود.
منبع:مبانی نظری و عملی حب اهل بیت
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات