«اَفَلَمْ يسيرُوا فِي الاَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعقِلُونَ بِها اَوْ اذانٌ يسْمَعُونَ بِها فَاِنَّها لاتَعْمَي الاَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَي القُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور»
آيا در زمين گردش نكرده اند تا دل هايي داشته باشند كه با آن بينديشند، يا گوش هايي كه با آن بشنوند؟ در حقيقت چشم ها كور نيست ليكن دل هايي كه در سينه هاست كور است.
اي پيامبر؛ آيا كساني كه با انبياء و دين الهي مقابله مي كنند با يك سير تاريخي- جغرافيايي و با نگاهي عبرت انگيز، از طريق قلب و عقل، به جهان نظر کرده اند؟ اگر عبرت مي گرفتند، سنت نابودي ملت ها و تمدن ها را مي ديدند و علت نابودي و اضمحلال آن ها را درك مي نمودند و خودشان را از خطر اضمحلال نجات مي دادند، ولي اين ها عبرت نگرفتند چرا كه چشم قلبشان كور بود، هرچند چشم سرشان كور نبود.
يه فوق در رابطه با کساني که مقابل انبياء ايستاده اند مي گويد؛ آن ها چگونگي سقوط ملت ها را ديدند اما از چرائي آن سؤال نكردند. فرق است بين سؤال از چگونگي حوادث و سؤال از چرائي آن ها. به عنوان مثال؛ يك وقت از شخصي سؤال مي كنيد چگونه به خانه رفتيد؟ ولي يك وقت سؤال مي كنيد چرا به خانه رفتيد؟ سؤال از چگونه رفتن با سؤال از چرا رفتن تفاوت دارد. سؤال در مورد از بين رفتن يك تمدن نيز چنين است. شايد بدانيد كه فلان تمدن از طريق يك حادثه طبيعي مثلاً وَزِش طوفان نابود شد، ولي ندانيد چرا نابود شد.
آگاه شدن از چگونگي اضمحلالِ يك تمدن عبرت آور نيست تا بتوان از طريق آن بصيرت يافت و حيات خود را از نابودي نجات داد، بلكه علم به چرائي اضمحلال مي تواند براي ما عبرت و بصيرت بياورد و باعث حفظ جهت حيات مان گردد.
متأسفانه علم جديد چگونگي وقوع حادثه را بيان مي كند و با تمركز مطلق روي چگونگي وقوع حادثه، ما را از چرائي حادثه غافل مي كند. اين يکي از شاخصه هاي اصلي تمدن جديد است، زيرا تمدني است حسي و در نگاه حسي فقط چگونگي حوادث مطرح است نه چرائي آن ها، هنگامي كه از چرائي حوادث سؤال مي شود، در جواب ما چگونگي حوادث را پاسخ مي دهد. علم تاريخ نيز چگونگي حوادث را بيان مي كند. چرائي حوادث را بايد از قرآن پرسيد. اگر ابن خلدون هم در مقدمه جامعه شناسي خود توان بيان چرائي حوادث را دارد چون به عنوان يک مسلمان شاگردي قرآن را کرده است.
جواب اين که چرا ملت ها نابود شدند را خداوند در قرآن به ما داده است. قرآن كتاب هدايت است و در كتاب هدايت، بحث از چرائي نابودي ملت ها و تمدن ها است. قرآن چگونگي از بين رفتن يك قوم را به طور مبهم بيان مي كند و زود از آن مي گذرد زيرا دانستن چگونگي اضمحلالِ يك قوم ما را به هدايت نزديك نمي كند، بلكه فهميدن چرائي قضيه است كه مي تواند چراغ راه هدايت گردد.
شما مي توانيد خود را ارزيابي كنيد.
اگر آدم حسي هستيد «چگونگي مسئله» برايتان مهم است و اگر آدم معنوي باشيد «چرائي مسئله» برايتان اهميت دارد. مثلاً اگر اين سؤال برايتان اهميت داشت كه زمين چگونه به وجود آمد؟ -كه بحث علم امروزي است- بيشتر به ظاهر عالم نظر داريد، ولي اگر اين سؤال برايتان اهميت داشت كه چرا زمين به وجود آمد، نگاهتان به سنت هاي غيبي عالم است. اين كه انسان چگونه به وجود آمد، يك بحث است و اين كه چرا انسان به وجود آمد، بحث ديگري است، علم امروزي در جواب به سؤال دوم ساكت است. بحث از غايت ها، نگاه عميقِ عقلي به حوادث عالم است و اين نگاه است که معني حقيقي و جايگاه پديده ها روشن مي شود.
?منبع:علل تزلزل تمدن غرب
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات