?چرا فرار
▫️کسي که به دنيا توجه کند «خودِ» نامحدودش را اسير چيزهاي محدود کرده است. به همين دليل است که اهل دنيا بعد از مدتي از «خود» شان خسته مي شوند، چون نامحدود در محدود نمي گنجد. در همين رابطه دائماً مي خواهند دنياي خود را تغيير دهند، بدون آن که از دنيا به بالاتر از دنيا نظر کنند، در همين دنيا شرايط مادي خود را هم که دائماً عوض مي کنند، باز نامحدود را در محدود زنداني کرده اند، و از محدوده دنيا خارج نمي شوند. و از آن جهت که هرکس فقط با دنياي محدود زندگي کند حوصله اش سر مي رود. مي گويد: «از اصفهان به شيراز بروم تا راحت شوم!» اما وقتي که به آنجا رفت پس از چند روز مي بيند باز همان احساس قبلي به سراغش آمد، يک سري به بندر عباس مي زند امّا در آنجا هم با خودي همراه است که درعين نامحدود بودن زنداني محدوديت ها است. تا جهت اصلي خود را عوض نکند، هر جا هم برود قصه از همين قرار است
?به گفته ي مولوي:
مي گريزم تا رگم جنبان بود
کي فرار از خويشتن آسان بود
ني به هند است ايمن و ني در يمن
آن که خصم اوست سايه خويشتن
#آشتی_با_خدا
#استادطاهرزاده
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات