نفس ما بینهایت طلب است اگر بینهایت واقعی (خداوند) را به او ندهیم، ناگزیر در محدودها به دنبالش می گردد و چون به آن نمی رسد، دچار خلاء می شود. برای همین است که دائماً هوس داریم و از نداشتن چیزهای مختلف احساس کوچکی و تنگی می کنیم.
حسادت، همیشه به خاطر نداشته هایمان نیست. گاهی خودمان از یک نعمتی برخورداریم، اما با دیدن نوعی دیگر از همان نعمت در دیگری، بازهم احساس کمبود می کنیم. به عنوان مثال: یک ماشین خریدم. اما از این که دیگری ماشین دیگری خریده، به او حسادت می کنم. یا یک همسر خوب دارم، ولی از این که یک نفر دیگر یک همسر خوب گیرش آمده، به او حسادت می کنم.
وقتی انسان تماماً خود را در کنار معشوقش (خداوند تبارک و تعالی) می بیند، اساساً بی نیاز شده و خلائی ندارد که بخواهد به خاطر آن با دیگران درگیر شود. چنین کسی مطلقاً بیماری زود رنجی، عصبانیت، سوء ظن، حسادت، تکبر و عجب به سراغش نمی آید. چون بینهایت را با خودش دارد. اگر کسی به او اهانتی کند یا حرف نیشداری بزند، اساساً روی او تاثیری نمی گذارد. به خاطر این که شخصیتاً آدم بزرگی است.
این آدم های بی ظرفیت و کوچک هستند که با کوچکترین چیزی، زود به آن ها بر می خورد و دچار تنش می شوند و احساس کوچکی و حقارت می کنند؛ یا با دیدن یک مصیبت، حس می کنند دنیا به آخر رسیده است.
پس اگر آن بخش بینهایت طلب نفسمان را با جفت خودش یعنی بینهایت حقیقی پیوند دادیم، دائما آرام هستیم و بخش های پایین تر وجودمان قانع هستند و چیزی از ما نمی خواهند. مادرمان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) این طوری بودند که خیلی راحت توانستند در شب عروسی لباس عروسی شان را ببخشند و لذت هم ببرند. در مقابل، افرادی هم هستند که بر سر نوع لباس عروسی شان با پسری که خیلی به او علاقه مندند، دعوایشان می شود و کارشان به بحث و جدایی می کشد. علت اساسی دعواها، درگیری ها و گرفتاری های ما این است که با متاع محدود دنیا می خواهیم بینهایت طلبی مان را ارضاء کنیم. وقتی ارضاء نمی شود، آن وقت گرفتار می شویم و دعوایمان می شود. مثل دعوایی که کفتارها بر سر یک تکه گوشت مانده با هم دارند.
ادامه در پست بعدی….
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات