?خيال را مي توان تربيت كرد، و جهت داد، تا نه تنها عامل سرگرداني ما نشود بلکه موجب تشويق ما به سوي خوبي ها بگردد، به همين جهت خيال را نبايد سرکوب نمود بايد تلاش کرد در جهتي صحيح شكوفا گردد. تمام شاعران بزرگ، در عالم خيالِ خودشان به اين مقام رسيده اند، خيال است كه به انسان عشق و آرامش و نشاط مي دهد .
?انسان با عقل به تنهايي نمي تواند زندگي كند، چون زندگي اش آنچنان خشك و بي نشاط است كه نمي تواند به آن راضي باشد، بايد خيال را به صحنه آورد و آن را به سوي خوبي ها سير داد تا با پري رويان بستان خدا اُنس بگيريم. به همين جهت مولوي در رابطه با خيالات پاک که عکس انوار غيبي الهي است مي گويد:
?آن خيالاتي که دام اولياست
?عکس مه رويان بستان خداست
♦چون اولياء الهي جهت فکر و انديشه ي خود را به سوي معارف عاليه و انوار معنوي انداخته اند، نه تنها عقل و قلب شان از نور آن معارف بهره مند مي شود، بلکه به تبع عقل و قلب، خيال آن ها هم از آن انوار تغذيه مي کند. عقل و قلبِ انسان هاي غير معنوي تحت تأثير وسوسه هاي شيطاني و حرص و هوس دنيايي است و ذهن خود را با همان ها مشغول کرده اند و در همان راستا ادامه مي يابد و همواره گرفتار خيالات پوچ و پستي هستند. مولوي مي گويد:
?آدمي را فربهي هست از خيال
?گر خيالاتش بُوَد صاحب جمال
?گر خيالاتش نمايد ناخوشي
?مي گدازد همچو موم از آتشي
?يعني آدم با خيال، فربه مي شود و اوج مي گيرد، زيرا خيال، محل ظهور عشق است، عشق در خيال ظاهر شود، در خيال است كه مي توان با صورت مطلوب خود مأنوس شد، البته در بيت دوم مي فرمايد: اگر خيالات افراد، خيالات ناخوش و غير سالمي بود، همان طور که موم در اثر آتش ذوب مي شود، خيالات غير سالم انسان را ذوب مي نمايد و زندگي او را نابود مي کند.
?عشق در موطن خيال پديد مي آيد و آن در صورتي است که بتوانيم از مطلوب خود صورتي در خيال ايجاد کنيم و يا صورتي را مدّ نظر قرار دهيم که ما را به محبوب يا مطلوب مان منتقل کند، به طوري که قلب آن را بپسندد و خيال از طريق آن بپرورد. در این صورت قلب به سوي او جهت مي گيرد و خيال صورتي از او و يا صورتي از لوازم او را در درون خود پديد مي آورد. گفت:
?به صحرا بنگرم، صحرا تِه وينم
?به دريا بنگرم دريا تِه وينم
?به هرجابنگرم،کوه و در و دشت
?نشان از روي زيباي ته وينم
?در حالت عشق به محبوب، چون عقل و قلب به سوي محبوبي است که خيال نيز نمي تواند از آن بگذرد، با ديدن هرچيزي که اثري از محبوب را به ياد او مي آورد، سريعاً در خيال خود به سوي محبوب منتقل مي شود. اولياء الهي با حاکميت عقل و ادب کردن آن، در عين به صحنه آوردن خيال، نمي گذارند خيالشان به بيراهه رود و لذا اگر گل را مشاهده کنند به شعف مي آيند، چون به جمال حق منتقل مي شوند و اگر كوير را ببيند به خلوت با حق منتقل مي شوند، با پاييز که روبه رو شوند، آرامشِ با حق بودن را در عين رفع تعلقات مي يابند، با رؤيت بهار به حيات مطلقِ حق منتقل مي شوند.
?خلاصه يک لحظه اين خيال بدون محبوب خود نيست، چون خيالشان مؤدب شده و تمام عالم را صورت انكشافِ مطلوب متعالي خود مي بينند. و اين صادق ترين رؤيت است، زيرا به واقع عالم چيزي جز تجليات اسماء الهي نيست، و برهمين اساس گفته اند: عشق؛ کسي را در خود غرق نمي کند مگر آن که معشوقش حق تعالي باشد
منبع:کتاب ادب خیال عقل وقلب