آنچه فعلاً و در «حال حاضر» در صحنه است يکي هستِ خداست و يکي هم هست ما که متصل به هستِ خدا است، بقيه ي ابعاد ما مثل شغل و وطن و غيره در فکر است و اعتباري
كسي كه به اين نكته واقف شود ديگر اسير گذشته و آينده و گرفتار خيالات نمي شود بلکه در «حال» قرار مي گيرد. كسي كه «حال» را از دست داد همواره در فکر گذشته و گرفتار آينده است. گذشته و آينده اي که فعلاً موجود نيست. گذشته رفته است و ديگر نمي آيد و آينده هم نيامده است و فعلاً نيست. کسي که گرفتار آينده شد و نتوانست در «حال» زندگي کند همواره در آينده اي که نيست به سر مي برد، فردا هم که آمد، به فکر فرداي اين فردا است، و بدين ترتيب هيچ گاه ارتباط با هستي مطلق برقرار نمي كند. چون همواره در چيزي که نيست به سر مي برد. به توصيه ي مولوي:
هين مگو فردا كه فرداها گذشت
تا از اين هم نگذرد ايام كشتْ
#آشتی_با_خدا
#استادطاهرزاده
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات