هر چیز دنیائی و آخرتی که خواستی، قبل از این که به فکرت برسد و کاری انجام بدهی، اول دعا کن. فراموش نکن که اگر خداوند اراده کند، با توانی هم که داری، باز هم نمی توانی ساده ترین کارهای دنیایی را انجام بدهی. حتی در حد یک پلک زدن، آب خوردن، نفس کشیدن، لمس کردن و …
در داستان حضرت موسی علیه السلام که عظمت و مقام ایشان کم نظیر است. چون کلیم الله است. در بین انبیا بیشترین آیات قرآن به این شخص اختصاص داده شده. شخصی که به قدری لطافت، ظرافت و تزلزل در درگاه خدا دارد و به قدری بی «من» بوده که خدا او را برای کلام خودش انتخاب می کند. مستقیم با او حرف می زند.
این آدم با این عظمتش در مورد ساده ترین اموراتش دعا می کرد. « بعد از فرار از دست فرعون، وقتی تنها می شود و گرسنگی بر او غلبه می کند، دست به دعا برمی دارد و می گوید: رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ[2]= «پروردگارا! هر خیر و نیکى بر من بفرستى، به آن نیازمندم». کسی می تواند به مقام کلیم اللهی برسد که همیشه فقرش یادش باشد. یعنی به محض اینکه گفتی: من باهوشم پس می توانم؛ من پولدارم، من مدیرم، من خوشگلم،پس همه کاری می توانم انجام بدهم؛ من صدایم این جوری است؛ من قیافه ام این جوری است؛ من شهرت دارم، قدرت دارم، محبوبیت دارم، توان دارم، همین که «من» گفتی، از خدا دور می شوی.
پس به فرمایش امام صادق علیه السلام برای ابتدائی ترین نیازهایتان دعا کنید و همه چیز را از خدا بخواهید. دعا خیلی مهم است. چون انسان را می سازد. چه برای دنیا و چه برای آخرت. علت اینکه انسان را می سازد، این است که فقر و حقیقت تو را به خودت نشان می دهد. یعنی فقر مطلق در مقابل غنای مطلق.
کسی بیشتر ثروتمند می شود که فقر بیشتری نزد خدا ببرد، اما وقتی با حالت پر و بی نیازی رفتی، چیزی نمی دهند.
این فقر و غنایی که گفتیم، فرق نمی کند که در کدام یک از شان های «جمادی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلی» انسان باشد.
« قُلْ مَا یَعْبَوُ بِكُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ = بگو اگر دعای شما نبود، خدا هم توجهی به شما نمی کرد». پس اگر می خواهی خدا توجهی به تو کند، برو بگو من فقیرم و چیزی ندارم. اینها را هم تو به من دادی. بگو من وجودم عاریتی است. هیچ چیزی از خود ندارم.
ما همه شیران ولی شیر علم حمله شان از باد باشد دم به دم
ما مثل شیر روی پرچم هستیم. لحظه به لحظه همان طور که باد می خورد، شیر تکان می خورد، ما هر تکان خوردن مان از خداست. دائما این نفخه الهی در ما دمیده می شود تا ما زنده باشیم و حرکتی کنیم. بنابراین، احمقانه ترین کار در دنیا، خودپسندی و خودشیفتگی و دیدن خود است. این صفت، دروغ بسیار بزرگی است. هیچ کس نمی تواند ادعا کند که از خود چیزی دارد.
در روایت داریم تاریک ترین حالت انسان، زمانی است که گول می خورد و سراب را آب می بیند. ما وجودمان یک وجود ظلی و سایه ای است. می گوییم: من دکترم، من استادم، من مهندسم، من باهوشم، من خوشگلم. درحالی که اینها همه دروغ هایی بیش نیستند.
حملهشان پیداست و ناپیداست باد آنک ناپیداست هرگز گم مباد
حمله ما مشخص است. اما آن بادی که دمیده می شود و موجب حرکت ما می شود ناپیداست. این که می گوئیم: «من زنده ام، قدم بر می دارم، راه می روم»، انسان باید توجه کند که همه وجود و حرکتش را لحظه به لحظه از خدا دریافت می کند.
اگر به این درک رسیدیم، آن وقت شاد و آرام می شویم. دیگر نه حسادتی، نه منیتی و نه ناراحتی سراغ ما نمی آید. همه حسادت ها، بداخلاقی ها، بدبینی ها، بددهنی ها، غیبت کردن ها، کینه ها، دل چرکینی ها برای این است که ما «من» را می بینیم. وقتی می بینم آن وقت خوار و پست و بدبخت می شویم.
این «من» خیالی، انسان را از لذت دنیا و آخرت و از قرب به خدا و اهل بیت دور می کند و ما را از هدف خلقت باز می دارد.
استاد محمد شجاعی
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات