دل بستهام، مرا ز سرِ خویش وا مکن از من، مرا جدا کن و از خود، جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دستِ من بگیر گویم گرفتهای ز عنایت، رها مکن
من با تو پیش از آمدنم آشنا شدم ای آشنا مفارقت از آشنا مکن
تنها بود بهدست تو طومار جُرم من این مشتِ بسته را به برِ خلق وا مکن
درمانِ درد من نبود غیر درد عشق این درد را ز لطف بیفزا دوا مکن
در من اگر سعادت ترک خطا نبود در تو کرامت است تو ترک عطا مکن
خواهی اگر ز لطف به من اعتنا کنی دیگر به کثرت گنهم اعتنا مکن
نزد کریم فرق ندارند خوب و بد یکجا قبول کن همگان را، سَوا مکن
عمری به زخمِ تیر بلا سینهام بسوز آنی به هجر خویش مرا مبتلا مکن
===================================
من بارها فتاده، تو دستم گرفتهای لطفت زیاد دیدم و کم میبرم ز یاد
=================
ای که چون من هزارها داری آسمانی پُر از دعا داری
دستهایم دخیلتان هستند بس که دستِ گرهگشا داری
از گدا هم کریم میسازی بس که اعجاز کیمیا داری
من هوای تو را به سر دارم تو هوای دلِ مرا داری
هرچه بیمار هم بیاید باز تو برایِ همه دوا داری
===========
من با تو زندگی نکنم پیر میشوم بی تو من از جوانیِ خود سیر میشوم
من در شعاع پرتو شمس الشموسیت بیاختیار پیش تو تبخیر میشوم
======================
خاک بوسان درت جمله طلا خیزانند نوکری نیست در این خانه که سلطان نشود
کیست تا درک کندشأن و مقاماتت را مورِ کوی توخودشخواست سلیمان نشود
هرکه افتاده به راه تو عزیزش کردی هرکه دل داد به تو بی سر و سامان نشود
لذتِ عمر فقط یاد شما زیستن است آنکه با یاد شما بود پشیمان نشود
==============
پیش طبیب هستم و درمان نوشته است درمان برای من رخ جانان نوشته است
فهمید بیقراری من علتش چه بود دیدار روی ماه کریمان نوشته است
دستی که لطف کرد مرا نوکرت نوشت برطالع بلند تو سلطان نوشته است
هریک نخاش علاجهزارانغم است و دزد بر رویپرچمیکه رضاجان نوشته است
این کشور از چهارطرف بیمهی رضاست این را خدا به نقشهی ایران نوشته است
آلوده آمدم که طهارت دهی مرا حق شرح پاکی تو به قرآن نوشته است
رحمت به شیر مادر آن مست شاعری کین بیت را برای تو اینسان نوشته است
ای آبرویِ جن و ملک خاکبوسیات عالم فدای جلوهی شمس الشموسیات
=================
این آفتاب مشرقی بی کسوف را ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
“لا تقربوا الصلوة…” مخوان و به هم مزن این مستی به هم زده نظم صفوف را
نقّارهها به رقص کشند اهل زهد را شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را
می ترسم از صفای حرم با خبر شود حاجی و نیمهکاره گذارد وقوف را
این واژهها کماند برای سرودنت باید خودم دوباره بچینم حروف را
روح القدس! بیا نفسی شاعری کنیم خورشید چشمهای امام رئوف را
================
خانههای آن کسانی میخورد در بیشتر که به سائل میدهند از هرچه بهتر، بیشتر
عرضحاجت میکنم آنجا که صاحب خانهاش پاسخِ یک میدهد با ده برابر، بیشتر
گاه گاهی که به درگاه کریمی میروم راه میپویم نه با پا بلکه با سر، بیشتر
زیر دِین چهارده معصومم اما گردنم زیر دِین حضرت موسیابن جعفر، بیشتر
گردنم در زیر دِین آن امامی هست که داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر
آن امامی که فداک گفتنش رو به قم است با سلامش میکند قم را منور، بیشتر
قم، همان شهری که یکهم ماه دارد بر زمین همچنین از آسمان دارد چِل اختر، بیشتر
قصد اینبارِِ قصیده از برادرگفتن است ورنه میگفتم از این معصومه خواهر، بیشتر
در مقامش مصرعی میگویم و رد میشوم لطف باباهاست معمولا به دختر، بیشتر
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم بودنت را میکنم اینگونه باور، بیشتر
مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد هرکه بامش بیش برفش، نه! کبوتر، بیشتر
چارفصلمشهد از عطرگلابآکنده است اینچنین یعنی سهفصل از شهر قمصر، بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسان ترند از هر کجا این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر
از غلامان شما هم میشود دنیا گرفت من نیازت دارم آقا روز محشر، بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا چشم در راه تو هستم روز آخر، بیشتر
بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی جان زهرا چون شنیدم که به مادر، بیشتر
==============
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت نقاره میزنند … مریضی شفا گرفت
دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت
خورشید و آمد و به ضریح تو سجده کرد اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت
پیغمبری رسید و در این صحن پر ز نور در هر رواق خلوت غار حرا گرفت
از آن طرف فرشتهای از آسمان رسید پروانهوار گشت و سلام مرا گرفت
زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت
خورشید و آمد و به ضریح تو سجده کرد اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات