ممکن است شما بگوييد: آيا امکان دارد ما هم به جايي برسيم که با ملائکه ارتباط داشته باشيم؟ متون ديني به ما وعده داده است، آري ممكن است؛ امام صادق(ع) مي فرمايد:
«يَا ابْنَ جُنْدَبٍ! لَوْ أَنَّ شِيعَتَنَا اسْتَقَامُوا لَصَافَحَتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ لَأَظَلَّهُمُ الْغَمَامُ وَ لَأَشْرَقُوا نَهَاراً وَ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ لَمَا سَأَلُوا اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُم »
اي پسر جندب! اگر شيعيان ما پايدار مي ماندند، هر آينه ملائكه با ايشان مصافحه مي کردند و به يقين ابرها بر آن ها سايه مي انداختند و همانند روز، درخشان و نورافشان بودند، و هر آينه نعمت و روزي خود را از بالا و پايين (آسمان و زمين ) دريافت مي نمودند و هيچ چيزي از خدا درخواست نمي نمودند مگر آن كه عطايشان مي فرمود.
معناي اولية مصافحة ملائکه با شيعيان اين است که نور ملک به قلب انسان مي خورد و يکي از معاني نهايي اش اين است که ملک را مي بيند. اين راه صعودي، داراي مرتبه است. حتماً قضيه ملاقات فرشته اي را كه سراغ علامه طباطبايي(ره) آمده است در كتاب مهرتابان مطالعه فرموده ايد كه علامه(ره) مي فرمايند: آيت الله قاضي(ره) به ايشان مي گويند اين روز ها يک فرشته يا حوري به سراغتان مي آيد توجهي به او نكنيد. چون در سلوك اين قاعده هست كه:
هر چه در اين راه نشانت دهند
گر نستاني به از آنت دهند
علامه طباطبايي(ره) مي فرمايد: آن حوري آمد و بنا به توصيه استادم به او توجهي نكردم و ناراحت شد و رفت، كه بحث آن مفصل است. منظورم اين است كه اگر بر مراقبه خود پايدار بمانيم آنچه به صورت علم است، به صورت عين در مي آيد و قصه ما و شما مي شود قصه همان هايي كه گفتند: «از علم رهيديم و به معلوم رسيديم»، و إن شاء الله به لطف خدا عقايدمان صورت فعليت به خود مي گيرد. وقتي با فعليت و وجودِ حقايق مرتبط شويم حداقل نتيجه اش اين است که ديگر در اين دنيا حوصله مان سر نمي رود، چون بالأخره يک بويي، يک نسيمي از آن عالم به قلب ما مي خورد و مي توانيم با آن به سر ببريم و صاحب «وقت» باشيم. اين كه مي بينيد بعضي ها نيم ساعت که تنها باشند آن چنان عرصه برايشان تنگ مي شود كه مي خواهند يقه خودشان را پاره کنند، ولي برعكس؛ بعضي ها ده ساعت هم که تنها باشند، گويا تنهايي برايشان معني ندارد، به اين جهت است كه گروه دوم از يک جايي تغذيه مي شوند، حتي ممكن است خودش نداند علت آن آرامش چیست. بسياري از اُسرا در هنگام اسارت نوري از انوار حقايق معنوي به قلبشان مي خورد. نقل مي کردند که ما اصلاً نمي فهميديم در اسارتيم، يک حالي داشتيم، ولي حالا که آمده ايم ايران احساس مي كنيم عجب احوالي بود.
آري اگر راه ارتباط با خداوند باز شد و قلب به صحنه آمد، و خود را محدود به علم حصولي نكرديم، ديگر نَفَس كشيدن انسان هم در پرتو ارتباط با عالم معني رنگ و لعاب ديگري دارد. در آن حالت فكرْ عين شهود، و زندگيْ عين سلوك الي الله مي شود
برشی از کتاب آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات