عشق بزرگ من
من جوانی راسراغ داشتم سخت وابسته لباس وقیافه اش بود، حتی وسواسی داشت که پارچه اش ازکجاباشد ودوختش ازفلان ومدلش ازبهمان.
برای دوستی بااو همین بس بود که ازلباسش واتویش وقیافه اش تحسین کنی ویاازطرز تهیه آنهاچیزی بپرسی.
اوعاشق ظاهرسازی وسرووضع مرتب بود وبه این خاطرازخیلی هابریده بود.
تااینکه عشقی بزرگتر دردلش ریخت وبادختری آشناشد وباهم سفری کردند ودرراه تصادفی!
جوانک درآن لحظه بحرانی ازرنجهای خودش فارغ بود خودش رافراموش کرده بود وبه محبوبه اش می اندیشید وسخت به اومشغول بود.
اوبخاطرپانسمان محبوبش براحتی لباسهایش راپاره میکرد وزخمهارامی بست و راستی سرخوش بود که خطری پیش نیامده!
هنگامی که عشقی بزرگتر دل رابگیرد، عشقهای کوچکتر نردبان آن خواهند بود … /
#استاد_صفائی_حائری
نظر از: اندیشه ی پرواز [عضو]
پاسخ از: راحیل [عضو]
سلام واحترام لطف دارید
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات