خواب دیدم پدرم میاید ...
نوشته شده توسط راحیل در 6 اسفند 1399 در مناسبتی
خواب دیدم پدرم میاید …
باهمان صورت محبوب پر از لبخندش …
صورتش بود پر از نور خدا …
دست بردم که دستش گیرم …
گفت باشی تو عصایم فرزند …
دل من تاب نیاورد ؛ و من بوسه زدم بر دستش …
که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید ….
اشک در چشم دوتایی جوشید …
دست پر مهرش را بر سرم باز کشید …
گفتمش ای پدرم …
ما کجا ؟…وتو کجا ؟…
ما که دلتنگ توهستیم … پدر …
پدرم لذت دیدار تو را کم دارم …
سالی می گذرد …
دستی از مهر ندارم به سرم …
وچنان غرق توام که ندارم باور …
گفتمش باز… پدر …
اشکی از گوشه چشمش افتاد …
وندیدم که چه سان رفت پدر …
و دگر باز نگشت …
تقدیم به پدرهای مهربونی که پیش ما نیستند …
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات