انسانِ گرفتار در غبار آلودگی و مه شک، نمیتواند جلویش را خوب ببیند. در نتیجه بیماریهای تخیلی، بیماریهای وسواس، بیماریهای فکری و روانی به سراغش میآید. یعنی جهانبینی شفافی ندارد. وقتی که بینش و عقائد درست نیست و بصیرت وجود ندارد، شخص دائماً دچار تردید است که حضرت آن را با عبارت «تاریکیهای تردید» بیان میکند که باید از عقایدش برداشته شود.
قرآن می فرماید: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ= خداوند ولی مؤمنین است و آنها را از تاریکی به سمت نور میبرد». اما این به شرطی است که تو تحت ولایت خدا قرار بگیری. یک استاد زمانی میتواند شاگرد را به مقام خود و به قدرت و توانایی خود برساند که شاگرد فقط مستمع نباشد، بلکه کاملاً تمام دستورالعمل های استاد را انجام دهد و استاد هر تمرینی داد باید همان تمرینات را انجام بدهد. اگر تمرینات انجام نشود، صرف شنیدن، مشکل ما حل نخواهد شد. پس باید عمل کنیم. یعنی اگر آن چیزی که از شخص ظهور میکند، چیز خوب و قشنگی نیست و او را گرفتار کرده، مثل افکار منفی، بدبینی و … همه به خاطر این است که آن چیز که در درون این شخص هست، چیز قدرتمندی نیست. یعنی تغذیهی او به اندازه کافی سالم و قدرتمند نبوده است.
پس برای داشتن شوق، باید اول تاریکیهای تردید را از عقائدمان دور کنیم. حضرت کلمه «فی ضَمائرهم» را میآورد، چون باید باطن را از تاریکیِ شک پاک کرد و باید نورانیتِ عقاید، جذبِ باطن شده و باور شود. اگر باور نشود و اگر جذب نشود، خروجی هم اصلاً آن چیزی که تو میخواهی نیست.
مثلاً غذایی که میخوریم باید جذبِ بدن شود. قرآن میخوانی، نماز میخوانی، مسجد میروی، چقدر از آن جذب میشود؟ اگر قرآن میخوانی و مست نمیشوی، یعنی جذب نداشته ای. وقتی میگوییم این غذا را بخور، یعنی با جان و دل بخور. شما وقتی میخواهید غذا بخورید، آیا همیشه یک غذای ساندویچی و تو راهی میخورید؟ شما الان هر کاری داشته باشید، چه در عزا باشید یا شادی، وقتی میخواهید غذا بخورید، سر سفره مینشینید و با قاشق و چنگال و با تمرکز غذایتان را میخورید. یعنی برای این کار وقت میگذارید. ما چطور میخواهیم غذای روحمان را بخوریم و میگوییم وقت نداریم، گرفتاریم، کلاس زبان داریم، کامپیوتر داریم، درس داریم، برای کارشناسی و کارشناسی ارشد امتحان دارم و … وقت نمیکنم، کار سیاسی دارم. دور بریز این حرفها را، داری دروغ میگویی.
«وَانْتَفَتْ مُخَالَجَةُ الشَّكِّ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَسَرَائِرِهِ = و خلجان شک، از دلها و درون هایشان رخت بسته». وقتی در دست شما تیغی فرو میرود، آرامش نداری و باید آن را در بیاوری تا آرامش پیدا کنی. شک مثل تیغی است در روح و در سرائر و باطن آدم که نمیگذارد تو کار کنی و مدام بیقراری. تا یک دانه تیغ در پایت میرود، نمیتوانی خوب راه بروی. شک و تردید آدم را بدبخت و بیچاره میکند.
استاد محمد شجاعی/موسسه منتظران منجی
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات