..در خانهمان که حیاط بزرگی داشت یک بزغالهای داشتیم و با آن بازی میکردیم. حیوانات را خیلی دوست داشتیم و ایشان هم ما را ترغیب میکرد که به حیوانات محبت کنیم و حیوانات را دوست داشته باشیم.
خودشان هم عجیب به حیوانات احترام میگذاشتند. به آنها علاقه داشتند و به ما یاد میدادند که در قبال نگهداری حیوانات مسئولیت داشته باشیم. این بزغاله که عرض کردم بزرگ شد، یک روز ایشان آمدند گفتند من بخشی از تفسیر مثنوی را که نوشتهام، نیست. (این داستان مربوط به حدود سال 1353 است، فکر میکنم جلد 13 شرح مثنوی بود)
اول از مادر مرحومهام پرسیدند سه چهار صفحه از تفسیری که دیروز نوشتم نیست شما ندیدهاید؟ موقعی که بالا را تمیز میکنید وسایل من را مرتب میکنید. احیاناً جایی گذاشته باشید؟ مادرم گفتند نه، من چیزی ندیدهام. بالاخره بعد از کنکاش در یک قسمتی از حیاط بعد از دو روز، بالاخره بعد از کنکاش در یک قسمتی از حیاط بعد از دو روز، دیدیم دو سه تا کاغذ مچاله شدهای که جای دندان بزغاله رویش است، در گوشهای افتاده.
ایشان حواسشان پرت بوده در را باز گذاشته بودند، بزغاله هم حیوانی است که همه چیز میخورد، کاغذ، قند و هر چه به دست بیاورد تناول میکند. خیلی خوش اشتها است، کاغذهای نوشته شده ایشان که حاوی شرح مثنوی بود را خورده بود. نه تنها استاد ناراحت نشدند بلکه سبب خنده ایشان هم شد ایشان حیوانات را دوست داشتند و گاهی آنها را میبوسیدند علت آن هم توجه ایشان به عنصر «جان و جاندار» بود.
گفتگو باعلی جعفری، فرزند علامه و رییس مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات