?مأمون عادت به خاک خوردن داشت. اطباء و دیگران را جمع کرد تا کاری کنند که خاک خوردن را ترک کند. معجون دادند، گفتند: چنین کن، چنان کن و هرکس چیزی گفت، فایده نبخشید.
? روزی در این زمینه صحبت میکردند. ژنده پوشی که دم در نشسته بود گفت: دوای این درد نزد من است. پرسیدند: چیست؟ گفت: «عَزْمَةٌ مِنْ عَزَماتِ الْمُلوک» یک تصمیم شاهانه.
? به رگ غیرت مأمون برخورد، گفت: راست میگوید، و همان شد.
? انسان نباید اینقدر اسیر عادات باشد. متأسفانه باید عرض کنم که عادات اجتماعی، بیشتر در میان خانمها رایج است تا آقایان. مثلًا رسم چنین است که در روز سوم و هفتم و چهلم میّت، چنین و چنان کنند یا در عروسی رسم این است که روی سر عروس قند بسایند و امثال اینها. میگویند: رسم است، چه میشود کرد؟ مگر میشود آن را زیر پا گذاشت؟! حال چه فلسفهای دارد و چرا؟ جواب میدهند: رسم است دیگر، رسم را که نمیشود انجام نداد. این یعنی زبونی، حقارت و بیچارگی. انسان نباید اینقدر اسیر عرفها باشد. آدم باید تابع منطق باشد.
⚠️ البته مثل امروزیها هم نباید بیجهت سنت شکن بود و گفت: من با هرچه سنت است مخالفم! خیر، من با هرچه که سنت است مخالف نیستم؛ با هر چیزی که منطق دارد موافق و با هرچه که منطق ندارد مخالفم. آن هم از آن طرف افتادن است
?مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۶۱۲
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات