خداوند رحمت کند آیت الله احمدی میانجی را در قم از خوبان قم بود .ایشان می گفت :
۱)ما یک دوست دکتری داشتیم .ایشان می گفت : من یک مریض توی بیمارستان داشتم روحانی بود این روحانی ناراحتی کبد داشت آمده بود بیمارستان مریض خودِ من بود .یک روز که برای ویزیت رفته بودم بالای سرش ؛ دیدم دارد از همه حلالیت می طلبد و از پرستارها خداحافظی می کند بعد گفتم : حاج آقا چه خبراست ؟ یک مریضی ساده است خوب می شوید . گفت : نه حلالم کنید به هرحال به شما زحمت دادم ؛ خیلی عادی انگار می خواست یک مسافرت برود .دکتر می گفت : من کنارش بودم دیدم این شعر را خواند :
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
و از دنیارفت . دکتر می گفت : من بهتم زد تا حالا مرگ این طوری ندیده بودم !!
۲)آقای احمدی میانجی می فرمود : یکی از رفقا که اسم هم نبرد از چند سال پیش رفته بودند منبر ایام تبلیغی بود در آن مسجدی که بودیم مجلس تمام شد و مردم پراکنده شدند و یک چند نفر خودمانی ها بودیم ؛ یک آقایی از آبدارخانه آمد نشست و سلام و احوال پرسی کرد و بعد یکی دیگر را که توی آبدارخانه بود را صدا زد و گفت : فلانی سه تا چایی بیار من می خوام بمیرم .
دور و بری ها همه زدند زیر خنده .بعد به دور و بری ها گفت : آقایان با بابا ها تان کاری ندارید آنهایی که رفتند آن طرف اگر پیامی یا چیزی دارید من براشان ببرم . یکی گفت : من بابام از دنیا رفته ؛ یک بنده ی خدایی میاد در خانه ما و پاشنه در خانه را در آورده که من طلب از بابات دارم به بابا بگو اگر طلبی دارد ما طلب ش را بدهیم یا این دروغ می گوید ؟ یکی دیگر هم که آنجا نشسته بود گفت : من هم بابام که از دنیا رفت برادر و خواهرا هایم که ورثه بودند بهم گفتند : که بابا پول زیاد داشتِ تو پول ش را بالا کشیدی !! به بابام بگو پولی ؛ چیزی داشتِ جایی قایم کرده که ما نمی دانیم اگر داشتِ بگوید ؛ که این ورثه ها پدر من را درآودن .
دو تا پیغام داد این بنده ی خدا چایی اول را خورد چایی دوم راهم خورد چایی سوم را استکان را که توی نلبکی ؛ افتاد یکی هم دم در مسجد افتاد و غش کرد . رفتند و او را به حال آوردن و گفتند : تو را چه شده ؟! تو چرا افتادی ؟ گفت : من دیدم یک نفر آمد توی مسجد گفتم بفرماید تا گفتم بفرماید گفت : هیس ؛ هیس گفت و من غش کردم ظاهرا” یکی از ملائکه ی موت بود .
آن بنده ی خدا که سه تا چایی را خورده بود از دنیا رفت تشیعه اش و دفن ش کردیم . یک شب بعد آن دونفری پیغام داده بودند به بابا هاشان همین بنده ی خدا را خواب دیدند . به آن اولی گفت : من به بابات گفتم : بابات گفت : بله این طلبکاری که میاد طلب دارد به او بدهید دروغ نمی گوید من یاد داشت نکرده بودم . به دومی هم گفت : بابات می گوید : بله من پولی داشتم فلان جا قایم کردم (توی گنجه) است بردار .
۳)آقازاده ی آقای اراکی ؛ ایشان می گفت : من از بابام شنیدم در زمان میرزای شیرازی یک فاضل اردکانی بود که شیخ عبدالله کریم حائری می گفت : ما او را دیده بودیم .می گفت : ایشان بعد از نماز عشاءی بود یک شام مختصری آوردن خورد و با همان لحجه ی اردکانی (یزدی) گفت : نماز خوبی خواندیم شام خوبی هم خوردیم یک مردن خوبی هم بکنیم !!
سخنرانی حجت الاسلام عالی/سایت واعظین