?بعضي انسان ها خودشان رفتنِ در چاه را انتخاب کرده اند و حالا مي گويند اين چه زندگي است و حسرت زندگي نوراني را مي خورند و هر روز به طنابي که با آن درون چاه رفته اند ناسزا مي گويند
?امروز مي توان نمونه اي از ضايع شدن زندگي را در عنصر «مُد» ديد.
مُد در يک بررسي انسان شناسي پديده اي است که خبر از روح پوچ گرايي انسان مدرن مي دهد. ?انسان هايي كه نظرشان به معنويت است و جانشان از عالم غيب تغذيه مي شود و عملاً اسير مُد نيستند پيراهنشان را موقعي كه مي پوسد و پاره مي شود و ديگر قابل استفاده نيست، عوض مي کنند.
چون پيراهن مي پوشند براي اين كه از سرما و گرما حفظ شوند و بدنشان پوشش داشته باشد، و زماني اين پيراهن را نمي خواهند كه ديگر قابل استفاده نباشد.
♦️اما انساني كه راه را گم كرده است و نمي داند در اين دنيا چه کار بايد بکند، حتّي پيراهن را هم مي پوشد تا كاري كرده باشد!
?چرا فردا آن پيراهن را عوض مي كند؟
چون نمي داند چه كار بكند، هدفي ندارد که بر اساس آن هدف برنامه ريزي کند! آدمي كه نمي داند چه كار كند هر روز دست به كاري مي زند!
? اگر انسان، طوري زندگي كند كه به مقصد مورد توجه جانش نرسد، احساس بيهودگي مي کند و لذا زندگيش را زير سؤال مي برد.
?امّا اگر آدرسي را كه براي کلّ زندگي به انسان داده اند بگيرد و طبق آن از اين منزل و از اين مرحله به مرحله ي بالاتر و از آنجا به مرحله ي عقل، و از عقل به مرحله ي قلب برود و بتواند با چشم قلب با عالي ترين حقايق روبه رو شود.
? و در آخر ببيند به همان جايي رسيده است كه آدرس نشان مي دهد و او مي خواسته برسد، هرگز سؤال نمي کند اين چه زندگي است؟
?اگر انسان در زندگي به بيراهه برود و به آنچه كه جانش مي طلبد نرسد، و در زندگي احساس پوچي و بي ثمري بکند،
(مثل شخصی که با آدرسی به دنبال شخصی میگردد ولی او را پیدا نمیکند و معنی دنبال گشتن را زیر سوال میبرد ) ناخودآگاه اين سؤال برايش پيش مي آيد كه: «اصلاً چرا خدا من را خلق كرد؟». چون معني بودنش در اين دنيا برايش زير سؤال رفت.
? پس اين يك اصل است که هر گاه انسان طوري عمل کند که به آنچه مي طلبد نرسد، سؤال از علت انجام آن عمل از آن جهت که به نتيجه نرسيده، شروع مي شود، به طوري که با اين سؤال مي خواهد کلّ عمل را زير سؤال ببرد،
⛔فردي كه رسيدن به رفيقش را مي خواست اما هر چه رفت به او نرسيد، پس نسبت به آدرس و راه و انگيزه ي آمدنش سؤال برايش ايجاد مي شود و کلّ کار را زير سؤال مي برد و مي گويد اصلاً چرا من اين کار را کردم!
?در حالي که اگر به خانه ي دوستش رسيده بود و با او ملاقات مي کرد، هرگز چنين سؤالي در ذهن او به وجود نمي آمد.
? انساني هم كه قدم در راه كمال انساني خود بگذارد و در مسير فطرت جلو برود اصلاً در ذهن او چنين سؤالي وجود ندارد، که چرا خدا مرا خلق کرد؟
آخرین نظرات