قوّت روحی ناشی از امید به خداست. بعضیها در طول عمرشان هیچگاه این احساس قدرت را تجربه نمیکنند، از بس احساس بیپناهی دارند و به خدا تکیه ندارند.
وقتی به زندگی برخی از بزرگان نگاه میکنیم میبینیم که اصلاً اهل راحتطلبی نبودند و خیلی به نفس خودشان سخت میگرفتند. به عنوان مثال:
بنده یک مدتی از نزدیک با آقای جوادی آملی مراوده داشتم. در این مدت، چند مرتبه دیدم که ایشان وقتی در ماشین مینشینند، دستشان را به صندلی جلویی ماشین میگیرند و تکیه نمیدهند. اول فکر کردم که مشکلی برایشان پیش آمده، اما بعداً متوجه شدم که ایشان معمولاً تکیه نمیدهند. طبیعتاً کسی که به پشتیِ صندلی تکیه نمیدهد، باید عضلات کمرش را محکم نگه دارد و کمی به خودش فشار بیاورد و اینکار یکمقدار سخت است و مخالف راحتطلبی است.
ما یکبار در اردویی، خدمت آقای جوادی آملی بودیم، از ایشان تقاضا کردیم که «حاج آقا! تو را به خدا یکمقدار راحتتر باشید، چون اینطوری ما خیلی شرمنده میشویم!» چون ایشان در مراوده با دیگران، به حدّی ادب رعایت میکردند که آدم وقتی در محضر ایشان قرار میگرفت، برای اینکه بتواند یک نفَس راحت بکشد و بتواند یکمقدار خودش را کج و معوج کند، گاهی مجبور میشد از ایشان فاصله بگیرد و کمی آنطرفتر برود.
همچنین یکبار از فرزند آیتالله بهجت(ره) پرسیدم: «شنیدهام که آقای بهجت(ره) به بعضیها توصیه کرده بودند: اگر میخواهید خواب بر شما غلبه نکند، نشسته بخوابید.» فرزند آقای بهجت(ره) پاسخ داد: «بله همینطور است! خود آقای بهجت(ره) هم اکثراً نشسته میخوابیدند. این هم، همان صندلیای است که ایشان روی آن میخوابیدند.»
بنده آن صندلی را دیدم، که واقعاً ساده و معمولی بود(چندان راحت نبود). و بعد هم فرزند آقای بهجت(ره)، چند تا از عکسهای ایشان را به من نشان داد که آقای بهجت(ره) بر روی آن صندلی نشسته بودند و در همان حالتِ نشسته، خوابیده بودند.
البته نمیگویم که شما هم مثل این بزرگواران زندگی کنید، ولی لااقل به این قلهها نگاه کنید و بحث مبارزه با راحتطلبی را جدی بگیرید. راحتطلبی یکی از مصادیق مهم هواپرستی و اولین گرایشی است که بستر حبالدنیا و گرایشهای بد دیگر را در انسان ایجاد میکند. راحتطلبی حتی قبل از لذتطلبی، انسان را با خودش درگیر میکند. اگر شما در مرحلۀ راحتطلبی، با راحتطلبی خودتان مقابله نکنید، بعید است که در جریان لذتطلبی نفس بتوانید در مقابل لذتها بایستید. و کسی که علیه راحتطلبی خودش قیام کند، طبیعتاً مبارزه با لذتطلبی برایش آسانتر خواهد بود. پس شروع کنید با راحتطلبی خودتان مخالفت کنید، تا گرفتار لذتطلبی نشوید.
استاد پناهیان
محبت خاص خدا، یعنی رفیق شدن و صمیمی شدن. در این جا دیگر اصلا بحث عبد و مولایی نیست؛ بحث دوتا رفیق است. بحث صمیمیت و رفاقت و بحث ولی الله شدن است. شما یک موقعی می گویی خدایا من می خواهم سرباز تو شوم. این یک انتساب خیلی قدرتمند و با شرافت است. یک بار می گویی می خواهم در حزب تو بیایم. در اینجا شرافت اوج می گیرد. یک موقعی است می گویی می خواهم رفیقت شوم. یکی از اسم های خدا، «رفیق» است. در دعای جوشن می خوانیم: «یا رفیق» و این اسم خیلی کار می کند.
جالب اینجاست که خدا دستش را دراز کرده و گفته دستم به بلندای ابدیت برای رفاقت با شما بلند است؛ هر کس می خواهد با من رفیق شود، من با او رفیق می شوم. حتی اگر در اوج گناه هستی، اما تصمیم گرفتی با خدا رفیق شوی، هیچ وقت نمی گوید تو گناهکاری، 30 سال 40 سال گناه کردی، اگر یک عمر فحشا و منکرات کردی، نمی گوید: تو آلوده ای؛ بلکه می گوید: «یبدل الله سیئاتهم حسنات= بدی هایشان را به خوبی تبدیل می کند».
یکی از عذاب های بزرگ روز قیامت این است که آدم می فهمد در تمام مدت عمر دست خدا دراز بوده، و ما دستش را رد کرده ایم. دست امام زمان دراز بوده و ما ردش کردیم. به اندازه عمر ما خدا دستش را دراز نگه داشته و گفته اگر می خواهی رفیق شوی بیا.
استاد محمد شجاعی
انسان در طول زندگیش دو نوع تنفس دارد: یکی «تنفس طبیعی» مثل اکثر افراد کره زمین؛ و دیگری «تنفس فطری» که خدا آن را مخصوص افراد ویژه قرار داده است.
ما نباید مساله هدایتمان به سوی دین را خیلی ساده یا اتفاقی بدانیم. اگر برویم به کشورهایی که از نظر فطری، در آن بحران وجود دارد و «تنفس فطری» در آنجا امکان ندارد؛ اگر برویم به مناطق فقیرنشین دنیا، تازه ارزش تنفس فطری را درک می کنیم.
مرحوم علامه فرمود: «در غرب اسباب حیات زیاد است، ولی حیات وجود ندارد». در آنجا حیات انسانی که انسان باطنش انسان شود و نه حیوان، نیست. از این نظر قحطی است. اگر کسی بخواهد مسلمان شود، زندگی برایش سخت می شود.
یک کسی که شیعه شده بود می گفت: در دوره گمراهی، ذهنم را خیلی بحران گرفته بود و دنبال حقیقت می گشتم، اما هیچ کس نبود هدایتم کند. نه عالِمی، نه کتابخانهای، نه استادی، نه مسجدی؛ هیچ کدام از اینها نبود. می گفت: فقط به خدا گفتم و گریه کردم که خدایا! من را راهنمایی کن. من را از این بن بست رها کن. حقیقت چیست؟ من برای چه آمده ام به این دنیا؟ باید چه کار کنم؟ در خانه نشستم و آنقدر فشار به من آمد که نتوانستم محیط خانه را تحمل کنم و زدم بیرون. آمدم به خیابان و در پیاده رو که داشتم می رفتم دیدم یک کتاب به انگلیسی روی زمین افتاده و رویش نوشته شده «اصول عقاید اسلامی»، خم شدم و آن را برداشتم و خواندم و ناگهان همه چیز را پیدا کردم. چقدر خدا هزینه کرده، کسی بیاید و کتاب از زیر بغلش بیفتد و هیچ کس پا نزند و هیچ کس آن را برندارد تا این شخص بیاید و آن را بردارد و هدایت شود؛ اینها اتفاق نیست.
ما زیاد داریم، کسانی که در اروپا و آمریکا مسلمان و شیعه شده اند؛ مطالب شان را زیاد خوانده ایم؛ ماجراها دارند. ما در این مملکت داریم در اوج ثروت «تنفس فطری» زندگی می کنیم. اما خیلی از آدم ها هم هستند که در این مملکت که در اوج ثروت فطری است، زندگی می کنند، اما چون به این ثروتها بی توجه هستند، در آخرزندگی خود، گدا می میرند. بدترین نوع مردن این است که آدم حساب بانکی اش پر از پول باشد، جیبش پر پول باشد، اما از گرسنگی بمیرد. آنهایی که در اوج امکانات فطری بی دین می شوند، خیلی بدبخت و بیچاره هستند.
حالا ببینید خدا چقدر سرمایه گذاری کرده برای تک تک ما و چقدر هزینه کرده تا این کشور این طور ثروتمند شود. همه این هزینه ها که خداوند برای تک تک ما داده، رحمت عام و رحمت رحمانیه است. خدا می گوید: بنده هایم را دوست دارم و نمی خواهم حتی یک نفر از آنها سر از جهنم در بیاورند و به عذاب برسند. آدمی که بچه اش دوتا می شود، محبتش نصف نمی شود. به هر بچه به وزان خودش، محبت ایجاد می شود. اما خدا اینطور نیست، بلکه هر بنده اش را بینهایت دوست دارد و برایش عزیز است. اینها همه محبت عام خداست.
استاد محمد شجاعی
خداوند یک رحمت رحمانیه دارد و عام بوده و همه بندگانش از کافر تا مؤمن همه را دوست دارد. قبلا گفتیم که خداوند خیلی فرعون را دوست دارد که کسی مثل موسی را برای هدایتش می فرستد. چقدر ما را دوست دارد که رسول الله را برای ما فرستاده است. اصلاً انسانها از نوع سرمایه گذاری که خدا برایشان کرده، باید بفهمند که خدا چقدر دوست شان دارد. اما این شیطان است که همیشه رابطه انسان و خدا را خراب می کند. اگر یک موقعی گناهی اتفاق بیفتد، شیطان آنقدر آن گناه را در ذهن بنده بزرگ می کند که بنده، خودش را بی آبرو ببیند تا رفاقتش با خدا و امام زمان خراب شود. انگار از خدا جدا می شود و یک آدم دیگری شده است. اصلا با دین و مقوله خدا و اهل بیت غریبه می شود.
ولی وقتی آدم درک کند که خدا برایش چه کسانی را فرستاده و چقدر هزینه کرده، 124 هزار پیغمبر، یعنی 124 هزار معصوم فرستاده و اینها غالب شان به خاطر این که پیام خدا به من برسد، کشته شدند. چقدر خون ریخته شده تا این نماز و این دعا و قرآن و دین به دست من برسد. این هزینه خیلی محبت می خواهد. آدم چگونه می تواند اندازه محبت خدا را حساب کند؟ خدایا! با چه هزینه ای من را به مسجد و حسینیه کشانده ای؟ با چه هزینه ای دین را به من رسانده ای؟
استاد محمد شجاعی
آخرین نظرات