آدم های مهربان و خوش نیت، از قساوت قلب به دورند
بالأخره آدم باید تلاش کند و دنبال فرصتهایی باشد که رحمانیت و رحیمیت خود را نشان بدهد. نه این که فرار کند. اینها انسان را نرم میکند. مهربان بودن خیلی مهم است. هیچ کس به اندازه آدمهای مهربان و آدمهای خوش نیت به خدا نزدیک نیست.
نرمی دل برای انسان آمادگی است برای بهشت. خوش اخلاقی، خوش برخوردی، مهربان بودن و لبخند داشتن نرمی دل می آورد. گاهی انسان یک لبخند میزند و مدتها خداوند به او خیر میرساند. دست کشیدن را میتوان فقط به یتیم منحصر نکرد، بلکه میشود به حیوانات هم محبت کرد.
مثلاً به گوسفندی میرسید و او را نوازش می کنید؛ به سگی رسیدید، چیزی میدهید؛ به یک گربه غذایی میدهید؛ یا به یک مورچه کمک میکنید و مسیرتان را عوض میکنید که پایتان روی مورچه ها نرود. از یکجا تغییر مسیر میدهید که یک کبوتری که دارد غذا میخورد پر نزند برود. همین رحمتی که به خرج دادید، میبینید که خیلی از گره ها را برایتان باز میشود و دل نرم میشود. اگر یک موقعی بین مهربانی و عبادت مجبور شدیم یکی را انتخاب کنیم، مهربانی را انتخاب کنیم.
مثلا مادرت می گوید امشب پیش من بمان. تو هم امشب میخواهی بروی کربلا، مشهد، حرم، اما اگر به خواسته مادر توجه کنی و پیش او بمانی، همه فیض زیارت را خدا به تو میدهد.
ولی اگر بگذاری و بروی، آن کربلا، مشهد، حرم درش قفل است. اصلاً خبری نیست و هیچ فیضی به تو نمیرسد. همه این حرم رفتنها برای این است که ما اگر توانستیم مهربانی کنیم، مهربانی بکنیم. اما وقتی مهربانی نکنیم و مرتباً حرم برویم، چه فایده ای دارد. مثل کسانی که کورس کربلا و نجف میگذارند، میبینی کاروان برمیدارد و میرود 30 روز در آنجا میماند، وقتی میآید، دو روز پیش زن و بچه اش است و دوباره یک کاروان دیگر دارد. این کاروانها ممکن است کاسبی باشد.
گاهی بچهها پدر و مادرشان را ترک میکنند. پدر و مادر غالباً از بچه ها راضی نیستند و می گویند این از وقتی ازدواج کرده رفته و اصلاً ما را فراموش کرده و دیر به دیر به ما سر میزند. مسافرت هم میرود ما را غریبه میداند. میگوید اگر پدر و مادر را بخواهیم ببریم، مزاحم ما هستند و دست و پاگیر ما هستند. اما آدم زیرک دنبال یک آدم دست و پا گیر میگردد تا اجرش را زیاد کند.
از یک پسری پرسیدند، چرا تو هر وقت حرم امام حسین (علیهالسلام) میآیی میخندی؟ گفت: من هر وقت حرم میآیم، اول امام حسین (علیهالسلام) با من سلام علیک میکند و میخندد. من هم به حضرت نگاه میکنم و میخندم. با همدیگر میخندیم. پرسیدند: علت این لبخند امام حسین چیست؟ گفت: مادرم یک شب به من اصرار کرد که من میخواهم به کربلا بروم.
اما وسیله نداشتم. با این حال، مادر را کول کردم و ذره ذره آوردم کربلا. وقتی وارد حرم شدم، دیدم امام حسین (علیهالسلام) نشسته اند و دارند به من می خندند. از آن به بعد، هر وقت کربلا میآیم حضرت به من میخندند. از اینجا باید بفهمیم که در واقع، آن چیزی برای ما میماند که از دست ما برود. آن چیزی برای ما به بلندای ابدیت و جاودانگی میماند که خودمان خرجش نمیکنیم. این پیش خدا ذخیره است.
استاد محمد شجاعی/بحث قلب